مش مسیب نیک بخش

مش مسیب نیک بخش

پژوهشی--تاریخی --اجتماعی-- ادبی --فرهنگی
مش مسیب نیک بخش

مش مسیب نیک بخش

پژوهشی--تاریخی --اجتماعی-- ادبی --فرهنگی

نامه وارده از طرف آقی سید محمدحسین طالبی

                                         نامه وارده 

نامه زیر از طرف آقای سید محمدحسین طالبی بدستمان رسیده است

ضمن تشکر از این همشهری گرامی که بعد از سی و چند سالنام معلمان ابتدایی را یاد آوری کرده است با اجازه ایشان عین نامهرا درج می کنیم: 


با سلام و عرض ادب و احترام 
بنده در سال 62 از شاگردان استاد عزیزم آقای کریم بیات سرمدی بودم.

سال تحصیلی 61-62 ایشان معلم کلاس اول ابتدایی در مدرسه ابتدایی17 شهریور مامونیه بودند. در آن زمان آقای ابراهیم ریاض الحسینی ومرتضی سرمدیان ازمسئولین مدرسه بودند.در آن زمان مدرسه ابتدایی دردو شیفت صبح و عصر بود.استاد عزیزم آقای بیات سرمدی زحمات زیادیکشیدند و بنده به نوبه خودم به ایشان و سایر همکاران خسته نباشیدعرض می کنم و امید دارم هرکجای این سرزمین پهناور هستند همواره خوش و خرم و سرافراز باشند. 

در اینجا جا دارد از اساتیدی که در سالهای بالاتر معلم بنده بوده و زحماتبی دریغی برای بنده و سایر همکلاسی های کشیدند تشکر نمایم:


سال دوم دبستان آقای همایون نیکبخش،سال سوم دبستان آقایصفرعلی تیموری، سال چهارم دبستان اقای مرتضی خیراب و سال پنجم

دبستان آقای شکراله سرمدیان.

به تمامی اساتیدم خسته نباشید عرض می کنم و دست تک تک آنها رامی بوسم.

خاطرات دانش آموزان مامونیه

در ایام عید دوستانی در گروه زرندستان هر شب پیرامون مطلبی بحث می کنند و نظرات خود را عنوان می کنند در یکی از این شبها ما مطلب زیر را عنوان کردیم :

هر یک از ما خاطره ای از دوران ابتدایی را عنوان کند و یکی از دوستان که دست به شعردارد بهترین خاطره را انتخاب کند و آنرا به نظم در آورد و در اینجا به اشتراک گذاشته شود این خاطره نویسی تا پاسی از شب ادامه داشت و افراد زیر خاطرات خود را نوشتند که ما در این صفحه باز نشر می کنیم .

هیچگونه کلمه یا حرفی اضافه یا کم نشده است : 

،یک بار من و فضل اله مبصری وابولفضل ریاض شیشه های مدرسه را می شکستیم. که توسط مرحوم حاج علی اکبر منصوریان که پشت. آب انبار آسیاب. داشت دستگیر شده تحویل. مرحوم ثنایی داد. با کلی مکافات. مرحوم حاج طالب پدرم خسارت آن را دادند( جواد متاعی دیپلم از سپید گچ ساوه)

 

 محسن: سلام
من چهارم ابتدایی با خدا بیامرز دکتر صعودی بودم
ایشون تو کلاس هرکی سکه از جیبش میوفتاد زمین ، میگرفت و بعد با جمع اوریش واسه بچه ها شکلات میخرید
محسن: یه روز نوبت من بود درس جواب بدم
محسن: یک عالم پول خرد ریختم زمین که جو کلاس بهم بخوره ولی ایشون رکب نخورد(محسن صاحبدل دانش آموخته کشاورزی شغل آزاد)

من داشتم میرفتم کارنامه ثلث اخر سوم ابتدایی از دبستان بگیرم، در راه پسر کوچک اقای اشعه شعار، گفت بدو که الان تموم میشه، من هم باورم شده بود و میدویدم که کارنامه ها تموم نشه(سید جاسم قاری کارشناس کشاورزی شغل آزاد)

تازه تلفن اومده بود یه روز که نرفته بودم مدرسه با خودم گفتم مزاحم مدرسه بشم از خونه مادر بزرگم زنگ زدم مدرسه اقای عبدالله مبصری گوشی را برداشت بهش گفتم اینهمه بچه ها را کتک نزنین گفت تو را میشناسم گفتم کی هستم گفت مجید هستی منم با اعتماد به نفس گفتم نه یهو گفت مجید گفتم بله.........فرداش.......(مجید فتح الهی کارشناس ارشد )

 

من رفته بودم برای اول ابتدایی  ثبت نام کنم منصور اقبالیون دم در آب انبار به من گفت کجا میری گفتم براثبت نام میرم گفت نرو اونجا میکشن منم ترسیدم سال اول کلا فرارکردم ورفوزه شدم(سعید ریاض دیپلم شغل آزاد)

حاج ابراهیم سه ماه تعطیلی که میشد من و فضل اله. مبصری. هر آنچه آقای ثنایی در طول. سال از جیب دانش اموزان در آورده بود. از کمد دفتر. مدرسه کش میرفتیم(جواد متاعی)

من کلاس پنجم بودم اقای طلعت بخش که مستاجر اوس اصغر بیات بود معلم ما بود املا می گفت می داد من تصحیح می کردم اقای اباصلت سلمانیان همیشه صفر می شد به من می گفت دفتر ما را یعنی خورشید ابادیها را غلط نگیر ما هم برات قاپ میاریم

اون موقع بهترین قاپها در خورشید اباد بود ما هم قبول کردیم تا اخر سال قاپ ما رو براه بود(خودم)

خدا حفظش کنه)آقای مظفر نیک بخش معلم ما بود.یکی از بچه ها دیر اومد سر کلاس.آقا مظفر گفت چرا دیر اومدی؟ گفت آقا ساعتمون رفته بود جلو.منم فضول بودم گفتم که آقا اگه ساعتشون جلو باشه باید زودتر بیاد نه دیرتر.بعد که از کلاس اومدیم بیرون با اون همکلاسی دعوا کردیم و بعدش تا سال سوم که همکلاس بودیم دوستای خیلی خوبی شدیم(یاسر توکلیان کارشناس مدیریت صنعتی کارمند منابع طبیعی)

 

 در کلاس  اول اقای کریم بیات سرمدی سر کلاس میگفت من یه دستگاهی دارم که هر کار بدی توی خونه انجام بدید من میبینم ، یکبار که با خانواده رفته بودیم منزل ایشان ، به محض ورود من به پسر ایشان گفتم اون دستگاهی که بابات ما را میبینه کجاست ؟(ایزدمهر فرزانه دکتری بیولوژی استاد دانشگاه)

 

 

سلام صبح به خیر یک خاطره از پنجم ابتدایی 
سال 57 کلاس پنجم بودم ومعلم ما آقای ابراهیم مطیع بود امتحان علوم داشتیم و 19.5 نمره نوشته بودم ونیم نمره مانده بود دیدم یکی از هم کلاسیها تقلب میکنه من هم روی نیمکت امتحان میدادم شروع کردم به تقلب بعداز چند دقیقه که هنوز پاسخ را پیدا نکرده بودم ورقه از دستم گرفته شد آقای مطیع بود که چندین بار گفته بود میز جلو درست بشین و کم کم صندلی را جلوتر آورده بود ولی من نفهمیده بودم من را از کلاس بیرون کرد هم کلاسیها خیلی خوشحال بودند و برایم شعر درست کردند آقای مطیع زیر برگه نوشت نمره اصلی شما 19.5 است ولی بدلیل تقلب 15 میشود و در کل خیلی از ایشان درس گرفتم درس زندگی وخیلی آقای مطیع را دوست دارم انشاالله خدا حفظش کنه(مهندس داود منصوری مهندس برق قدرت رییس شبکه برق در استان مرکزی)

 

خدماتی دیگر از مرحوم حاج میرزا حسین کشاورزی در زرندیه به قلم فرزندش مهندس کشاورزی

در پی درج نامه فرزند مرحوم حاج میرزا حسین کشاورزی در این پایگاه نامه تشکری از جناب مهندس محسن کشاورزی دستمان رسید که گوشه های دیکر از خدمات پدر  در زرندیه را برشته تحریر در آورده است حیفمان آمد این خدمات پنهان بماند با اجازه مهندس نامه ایشان را در معرض دید همشهریان و همه بازدیدکنندگان قرار می دهیم تا بدانیم که نام بزرگان و خدمتگذاران باید همیشه در یادها بماند .

راستی چه آسان می توان دلی را شاد کرد و نامی را زنده نگه داشت و کار خیری انجام داد .یکی باهزینه یکی با بدست آوردن دل هموطن و یکی با وقت گذاشتن و یکی ......... 

 



باسلام به همولایتی عزیز وباتشکر از درج اظهاران بنده در وبلاگ راجع به پدر مرحومم

-ازدیگر خدمات ان زنده یاد ساخت مسجد در روستای رحیم اباد پرندک واحداث

پل اجری قوسی برروی رودخانه حسن اباد چای در مسیر قدیم جاده تهران

ساوه که تا چند سال پیش اثاری از پل و کوره اجرپزی ان را دیدم -دردهه 40 زمانی که استوار

قندفیلی رئیس پاسگاه ژاندارمری که در ان زمان در اسیابک بود ، در یکی ازساعات اولیه یک شب

زمستانی ایشان با چند نفر سرباز از زاویه به سمت اسیابک در حرکت بودند وباران شدیدی در حال

بارش بود وناگهان سیل در رورخانه جاری گردید به طوری که پل احداثی بتنی توسط وزارت راه

بصورت کامل ویران ولی پل قوسی اجری پابر جاایستاد -راستی حالا که نام استوار قند فیلی به

میان امد یادم افتاد که زمین پاسگاه نیز توسط ان زنده یاد اهدا گردیده بود .خوب به خاطردارم مرحوم

عبداله کاظمی فرزند مرحوم مشهدی اصغر که هردو را  خدابیامرزد سلمانی شریف روستایمان بودند

،دریکی از روزهای تابستان از مزرعه به روستا برمی گشتم ، گفت:دیدم پدرت روبروی زمین بیمارستان

درحال ساخت زیر سایه دیوار نشسته ،سلام کرده گفتم حاجی خسته نباشی -درپاسخ گفت

خستگی من زمانی به در میرود که اولین مریض وارد بیمارستان شده ،بهبود یابد واز بیمارستان

خارج شود .تازمانی که مرحوم کاظمی زنده بود ،بیاد دارم هروقت ایشان را درروستا میدیدم وسلام

میکردم :اول می گفت خدارحمت کند حاجی را ،سپس دیده بوسی میکرد وجواب سلامم رامیداد . یادم

هست زمانی خبر فوت مشهدی اصغر را به پدرم دادم ، درحای که در رختخوابش نشسته بود ،به

ارامی سرش را روی بالش گذاشت  وبرای ان مرحوم فاتحه ای خواند -روح هر سه نفرشان که

مردان بزرگ وخدمتگزاری بودند شاد شاد شاد

نامه اقای پژوهشگر مامونیه به ما در باره برنامه چهار سوق همدلی مامونیه

نامه ای از پژوهشگر تاریخ مامونیه جناب اقای چراغی بدستمان رسیده که آنرا بدون کم کاست در این پایگاه می گذاریم تا نظرات را ارج نهاده باشیم .منتظر نظرات دیگران نیز هستیم تا زمانی دیگر....

توسط:زرندستان
به نام خدایی که باران رحمتش همه را رسیده
و خوان نعمت بی دریغش همه جا کشیده 
دوست گرامی ام جناب نیکبخش عزیز سلام 
نکات لازم را در یادداشت چارسوق یادآور شده اید. کاش آقایان مسؤولان شهر و شهرستان و استان و شبکه ی عریض آفتاب، بدانند و پرتو مهر شان، مانند آفتاب بر همه بتابد تا نامِ زیبا و پر معنی «آفتاب» برازنده ی شان باشد. 
بنده ی کمترین، همان گونه که آگاهید، در سال های 1346 تا 48 که دانش آموز دبیرستان بودم، پس از مکاتبه با مرحوم استاد انجوی شیرازی، و برنامه ی فرهنگ مردم رادیو، به گرد آوری واژگان گویش مامونیه آغاز کردم که در سال های 1383 به بعد در نشریه چاپ شد. نخستین تک نگاری را از ده خورشید آباد به صورت پیمایشی در سال 1350 خانه به خانه به عنوان پژوهش درسی دانشگاهی انجام دادم. پژوهش در باره ی مامونیه و زرند و خرقان را به گونه ای جدّی از سال 1375 آغاز کردم . تاریخ و جغرافیا و اقتصاد و معیشت و فرهنگ عمومی و مسایل اداری و چهره های علمی و فرهنگی و مدیریتی و همه و همه ی مسایل اجتماعی و فرهنگی شهرستان را پژوهیده ام که یک کتاب 560 صفحه آماده ی چاپ است. و دریغا که مسؤولان شهر و شبکه ی آفتاب استان مرکزی، دریغ فرمودند و............ 
از خدا جوییم توفیق ادب 
م.ع.چ. 21 دی 1393
 وب سایت   ایمیل

چهار سوق همدلی شبکه آفتاب و ما!!!

برنامه چهار سوق همدلی در چهار شنبه 17 دیماه 93 ساعت 20/45 از شبکه استانی آفتاب پخش شد.

بسیاری از همشریان پای تلویزیون نشستند تا برنامه مربوط به شهر مامونیه را مشاهده کنند.

دست افرادی که زحمت کشیده بودند و رنج سفر طولانی را پذیرفته بودند و در برنامه حضور داشتند درد نکند ولی این برنامه در قد و قواره مردم مامونیه نبود باید بهتر و پربارتر و جالبتر و جذابتر و .... می بود.

4 برنامه از 4 شهر پخش شده بود و باید کم وکاستیها را بادیدن انها بر طرف می کردند اما متاسفانه ضعیف بود .

شاید بگویید:از کسانی دعوت شد ولی قبول نکردند !! باید آنها را متقاعد می کردید که بیایند و در باره شهرشان بگویند تا مردم بدانند.

باید برای آنها هزینه می شد تا بپذیرند !!

از شبکه آفتاب هم انتظار داشتیم به مهمانان بیشتر وقت می دادند شما که همیشه بلندگو دارید این مردم هستند که کمتر به بلندگو دسترسی دارند وقت آنها را بهتر اداره می کردید .

حدود 3500 پیامک فرستادند فقط انگشت شمار را خواندید!! اگر جمعیت شهری را 25000 نفر در نظر بگیریم از هر 6 نفر یک پیامک ارسال داشته اند تعدادی هم از دیگر شهر ها فرستاده اند .این تعداد پیامک قابل توجه است.

این مطالب را نگاشتیم تا ایرادها گفته شود و در برنامه های بعدی به خواسته های مردم مامونیه بیشتر توجه شود .

قابل توجه شهردار محترم مامونیه--شورای محترم شهر--صاحبان اندیشه و نظر--هنرمندان--نویسندگان--شبکه آفتاب-و ..... 


حاج میرزا حسین کشاورزی مردی که 60 سال پیش 300000 تومان برای تاسیس بیمارستان آسیابک هزینه داد

نامه ای از طرف فرزند مرحوم حاج میرزا حسین کشاورزی بانی اولیه بیمارستان آسیابک در دو نوبت بدست ما رسید که از دیدن آن بوجد آمدیم .در این نامه اقای  مهندس محسن کشاورزی می گوید 19 بهمن ماه شصتمین سال تاسیس بیمارستان اسیابک توسط مرحوم حاج میرزا حسین کشاورزی  است جا دارد از بانی آن ذکر خیری نمایید .
با ایشان تماسی داشتیم که بسیار خوشحال شدیم که بتوانیم نام چهره های خدوم زرندیه را به عنوان چهره های ماندگار معرفی کنیم  از ایشان خواسته شد هر مطلبی که صلاح می دانید همراه با تصویر ارسال دارید تا ما هم بر دیده منت آنرا در این صفحه به ثبت برسانیم تا همگان بدانند که خدمت مردم بعد از هر چند سال دیده می شود که صد البته از دید خدای متعال هیچوقت فراموش نمی گردد .
حدای روح بزرگ این مرد خوش اندیش و روشن ضمیر را با روح همنامش امام حسین و دیگر امامان  در بهشت برین محشور بگرداند و به همه فرزندان ایشان عمر با عزت و سر بلندی عنایت فرماید .
اگر تصویری از بزرگمرد آسیابک داشتیم در این صفحه ثبت ابدی می کردیم.
در زیر دست نوشته فرزند مرحوم حاج میرزا حسین کشاورزی بنام مهندس محسن کشاورزی را عینا مشاهده می فرمایید:
باسلام
-دراواخر دهه 20 مرحوم حاج میرزا حسین کشاورزی زرندی به همراه فرزندش محمود به دفتر دکتر کاسمی واقع درخیابان 30 تیر فعلی ،سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی رفته واظهار میدارد "میخواهم از روزی حلالی که کسب کرده ام یک یادگاری در زادگاهم بجای بگزارم" سپس درادامه میافزاید تراخم،کچلی، اسهال خونی عامل اصلی مرگ ومیر در منطقه میباشد ،زمین وپول از من ساخت بیمارستان از شما .
ازاومیخواهند مبلغ 300000 تومان به شماره حساب سازمان دربانک مرکزی واریز نماید .
در مقابل میپرسد اگر این کاررا انجام دهم ،کی برایمان دکتر ودارو میفرستید .آقای دکتر که هنوز باور نمیکرد عزم این مردروستائی راسخ باشد ،درجواب گفت ، همانروز .
به فاصله 24 ساعت وجه به حساب سازمان واریز وفیش بانک در عین ناباوری روی میز آقای دکتر بود. به نقل ازمقاله ای درروزنامه اطلاعات که نزد برادر گرامی چراغی میباشد ،همانروز دکتر ،دارو،پرستار باراننده به محل اعزام وپس از بازدید کارشناسان احداث شروع ودرسال 1330 به سازمان تحویل گردید .
درسال 51 بامراجعه اینجانب به سازمان درخواست الصاق عکس مرحوم به سازمان ارائه ومشروط بر اینکه قید گردد ازآن تاریخ توسطسازمان اداره میگردد ، موافقت گردید ودریکروز تابستانی باحضور علما ، دکتر تحویلداری وچندتن ازمعتمدین وبزرگان محل ،طی مراسم باشکوهی ،قاب عکس درراهرو بیمارستان نصب گردید .
متاسفانه پس از انقلاب ،بدلیل ذکر کلمه شاهنشاهی قاب عکس به انبار بیمارستان منتقل وپس از چندین سال یک باغیرت که درانبار مشغول کار بود ، آنرا به رئیس وقت بیمارستان تحویل ،که با لاک گرفتن ان جمله از آن به بعد دراطاق رئیس بیمارستان قرلرگرفت ، که با هر مناسبت که افتخار حضور درروستا را مییابم حتما برای لحظه ای به آن مینگرم .متن مقاله اطلاعات "بیایید پاجای پای حاج میرزا حسین بگزاریم" بود .
امثال او باعث افتخار همیشگی زرندیه مقدس وزرندیهای عزیز وگرامی میباشند .
ارادتمند کلیه هم ولایتی ها -محمد تقی (محسن ) کشاورزی -فرزند کوچک آن مرد بزرگ-شاد،سلامت،موفق باشید

نماز باران توسط مرحوم حاج سیدخیل قاری در 70 سال قبل در مامونیه

           نماز باران در مامونیه در 70 سل قبل

ما پسر عموی پدری داریم بنام اقای ماشاالله نیک بخش که اخرین حلقه نسل ما و اجداد ما است که خداوند سایه ایشان را بر فامیل نیک بخش و فرزندانش حفظ کند.

                                       d475h1pi5u7gtguzams.jpg

ایشان نقل می کند:

که ما بجه بودیم بین سالهای 1310 تا 1320 در مامونیه بارش باران کم شده بود و زمینها خشک و کم آبی مردم را ازار می داد و همه نگاهها بسوی اسمان خدا بود که کی قطرات باران زمینها را سیراب گند ولی خبری نبود .

مردم آن زمان بیشتر به بزرگترها اعتقاد داشتند از این رو مردم نزد مرحوم حاج سید دخیل قاری که مورد احترام عامه مردم مامونیه و دیگر جاها بود می روند و می گویند :آقا بیایید بروید نماز بخوانید تا باران این رحمت الهی بر سر مردم ببارد!!

                                      

مرحوم حاج سید دخیل که لباس معممی بر تن  داشت و مورد وثوق ارباب و کشاورز و کسبه و ..... بود به اتفاق مردم بطرف مصلی (همین بهشت منصور فعلی ) که از همان تاریخ اسم ان محل بنام مصلی بیادگار ماند حرکت می کنند .

در انجا 2 رکعت نماز استسقا بجا می آورند ...

ایشان می گوید: لحظاتی بعد ابر سیاهی در قسمت جنوب محل مصلی دیده شد و آهسته آهسته ابرها آسمان مامونیه را فرا گرفت و چیزی نگذشت که باران شدیدی باریدن گرفت :

اقای ماشالله نیک بخش نقل می کند : که این بارندگی بمدت چند روز ادامه داشت که مردم بهمدیگر می گفتند:بروید به حاج سید دخیل بگویید:به خدا بگوید بس است دارد سیل راه می افتد!!!!!

این مطلب را نقل کردم که مطالب تاریخی و تاثیر گذار از سر گذشت پدرانمان را بیان کنیم و بنویسیم تا سالها بماند و بعنوان یک سند تاریخی در آرشیو حاطرات حفظ شود .

از دوستان دیگر هم در خواست می گردد اگر مطلب خوبی دارند حتما یاداشت کنند.


در خواست از ما و وظیفه ما!!!!!

شاید بذهن دوستان برسد که این پست در اینجا برای چیست؟؟

این پست بدر خواست یک همشهری که نه من او را دیده ام و نه بنده را دیده است گذاشته شده است .

همشهری من از شهر علی اباد کتول چند بار برای ما نظر داد که من زرندی هستم و دلم می خواهد تصاویری از شهر پدر بزرگم (مرحوم حاج ابوالقاسم موصولی ) را در پایگاه شما ببینم ! . ما هم بنا بر وظیفه اگر کاری از دستمان بر می اید باید ان را انجام دهیم .در حد توان خود انجام وظیفه کردیم .تا چه قبول افتد و چه در نظر اید....

و اما زهرا خانم محمدی هر کجا هستی خداوند پشت وپناهت باشد .

سالهای قبل در علی اباد کتول یکی از مامونیه ایهای قدیمی بنام مرحوم حاج علی خان شاکر زندگی می کرده است . در انجا  خانه و کاشانه داشته است و ما بچه بودیم به پدر ما هم خیلی اصرار می کرد که ما را هم با خودش به انجا ببرد ولی تقدیر چنین بود که ما در مامونیه بمانیم و ایشان هم در انجا باشد حتما مردم علی اباد ایشان را می شناسند.خداوند ایشان را رحمت کند و ایشان در  مامونیه زادگاه پدریش دفن شده است.

واینهم همان نظرات!!!!

شنبه 30 فروردین1393 ساعت: 10:47توسط:زهرامحمدی
باسلام بر استاد بزرگوار جناب آقای نیک بخش.ممنون از الطاف بی دریغتان.من مدتی است که به زرند نیومدم بخاطر همین خواستار نما کنونی شهرستان شدم .درضمن جا دارد روز ولادت دخت نبی اکرم فاطمه (س)را به تمامی مادران دنیا تبریک عرض کنم وبرای مادر خود از خداوند منان طلب آمرزش را خواستارم .

پنجشنبه 28 فروردین1393 ساعت: 17:6توسط:زهرامحمدی
سلام ممنون ازلطفتان.من چندبار ازآقای ............ درخواست تصاویر کنونی شهرستان زرندیه را کردم ولی متاسفانه عملی نشد لطفا اگر امکانش هست دروبلاگتون ازنما جدید مامونیه تصاویری به نمایش بگذارید.

چهارشنبه 27 فروردین1393 ساعت: 8:12توسط:زهرامحمدی
سلام .منم گرگان زندگی می کنم ولی بچه زرندیه ام وهر روز دارم وبلاگ شما را تماشا میکنم عالیه.نوه حاج ابولقاسم موصولی
شنبه 30 فروردین1393 ساعت: 10:50توسط:زهرامحمدی
سلام منم سعی میکنم از آبشارعلی آباد کتول و طبیعت بی نظیر گرگان تصاویری تهیه کنم وبرایتان به نمایش بگذارم.
شنبه 30 فروردین1393 ساعت: 10:47توسط:زهرامحمدی
باسلام بر استاد بزرگوار جناب آقای نیک بخش.ممنون از الطاف بی دریغتان.من مدتی است که به زرند نیومدم بخاطر همین خواستار نما کنونی شهرستان شدم .درضمن جا دارد روز ولادت دخت نبی اکرم فاطمه (س)را به تمامی مادران دنیا تبریک عرض کنم وبرای مادر خود از خداوند منان طلب آمرزش را خواستارم .

   



موضوعات مرتبط: تصویر، شعرو ادب و طنز، در خواست 
ادامه مطلب

احساس پدر به فرزندش در نجف اشرف

این مطلب را در این روز شهادت حضرت فاطمه(س) نوشتم که احساس عجیبی بمن دست داد زیرا هم اینک که این مطلب را یاداشت می کنم تلفنی با پسرم ""وداد ""  صحبت می کردم او در """نجف اشرف مقدس """ بود حال عجیبی بمن دست داد و بر خودم افسوس حوردم !که جرا انجا نیستم !!

بیاد ایشان افتادم و برایش دعا کردم و از خدا خواستم که هر جه زودتر قسمت همه علاقمندان و بنده هم کند که به پا بوس امامان همام در عراق برویم.

و 2 تصویر از ایشان قرار می دهم . ایشان کوچکترین نوه مرحوم مشهدی مسیب نیک بخش و کوچکترین نتیجه مرحوم کربلایی حاچعلی(پدر بزرگ خودم) است که به پابوس ایمه در کربلا و نجف و کاظمین مشرف می شود.

وبیاد این شعر که مرحوم پدرم همیشه در نامه هایش بمن می نوشت: در جوانی پاک بودن شیوه پیغمبرست// ورنه هر گبری به پیری می شود پرهیزگار// افتادم که جوانهاهرچه می توانند در این سن و سال پاک باشند و به دیگران کمک کنند و حلال و حرام را رعایت کنند اگرچه سخت است!!ولی تلاششان را انجام دهند   .


8tgn3oajxpwypgwxro89.jpg  این عکس 2 سالگی ایشان است 

    این عکس فعلی ایشان است

                                            5m3evfxipekdx4tgmso.jpg

طنزی جدید از اقای فضل الله فرزانه


جمعه ۱۷ آبان ۱۳۹۲ ۱۶:۶
سلام 


انتخاب ملا فضل الله به رهبری طالبان پاکستان
با تشکر از دوستای که زحمت کشید و انتخاب ملا فضل الله را به رهبری طالبان پاکستان به من تبزیک گفته اند، باید یگویم که 
من فضل الله فرزانه این توفیق را(از طرفی ) و این بدشانسی را( از طرف دیگر ) داشته ام که در طول تاریخ یا فضل الله های جوراجور هم نام باشم : 
- خواجه رشید الدین فضل الله که با او احترام می گذارم 
فضل الله روزبهان بقلی که به خاطر بعضی تعصبالت مذهبی به او انتقاد دارم.
- شیخ فضل الله نوری که وجوه تشابه ووجوه افتراق داریم : تشابه آن که همان فقه و اصولی را که او خواده بود من هم خوانده ام . او ضد مشروطه شد و من نه!
سپهبد فضل الله زاهدی کودتاچی علیه مصدق بود و لعنت خدا بر او باد .
فضل الله صلواتی که دیداری با او داشتم در هتلی در مشهد در دهه ی چهل .آیت الله مکارم شیرازی هم برای دیدار آمدخ بود . بعداً آقای دکتر صلواتی به دلایل سیاسی تا اطلاع ثانوی مورد غضب قرار دارد . 
به پزفسور فضل الله رضا ارادت علمی دارم .و به برادرش پرفسورعنایت الله بیشتر. مخصوصاً آن که با تحقیقات خود ثابت کرده که درقدیم حتی ترکیه هم ترک نبوده است . 
یک شیخ فضل الله هم در قم داشتیم که شب ها به نماز چماعت آیت الله بهجت می آمد ووسط دو نماز بلند می شد ومی گفت مؤمنین گوش کنند صیغه ی طلاق شرعی جاری می کنم وما را به عنوان شهود عادل تلقی می کرد .نمی دانم اکنون زنده است یا نه ؛ او طلاق شرعی جاری می کرد ومن اکنون طلاق قانونی .
مامونیه ای ها میدانند که یک فضل الله دیگر در مامونیه بود وبسیار شوخ طبع . می گفت آقایی که دفتر ازدواج داشت و همسایه ی ما بود گاهی با همسرش دعوا می کزد وما وهمسایگان دیگر می شنیدیم . روزی جلوی اورا گزفتم واعتراض کردم. گفت به تو چه ! گفتم : مرد مؤمن صدای دعوای تان بلند می شود، کسی گمان نمی کند که آخوند زنش را می زند؛ همه می گویند سر و صدا از منزل فضل الله چُلاق است . آبروی مرا می بری

اعتماد به مشتری تا چه حد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ جواب اعتماد از طرف مردم تا چه حد؟؟؟؟؟؟

 یه روز که داشت سوار مترو میشد نزدیک در ورودی، یه تابلو توجهش رو جلب کرد: "این مغازه واگذار می‌شود" ..... خودش بود! تمام چیزی که لازم داشت همین بود! ترکیب کار تو ذهنش، خیلی شفاف و روشن شکل گرفته بود.

لطفا در ادامه مطلب را بخوانید...............


ادامه مطلب ...

نکته ها و گفته ها!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


به نام خدا
ستارخان نوشته بود: من هیچ وقت گریه نمیکنم چون اگه اشک میریختم آذربایجان شکست میخورد و اگر آذربایجان شکست میخورد ایران زمین میخورد ... اما تو مشروطه دو بار اون هم تو یه روز اشک ریختم.
حدود 9 ماه بود تحت فشار بودیم..بدون غذا.. بدون لباس.. از قرار گاه اومدم بیرون ...چشمم به یک زن افتاد با یه بچه تو بغلش.. دیدم که بچه از بغل مادرش اومد پایین و چهار دست پا رفت به طرف بوته علف ... علف رو از ریشه درآورد و از شدت گرسنگی شروع کرد خاک ریشه‌ها رو خوردن ... با خودم گفتم آلان مادر اون بچه به من فحش میده و میگه لعنت به ستارخان که مارو به این روز انداخته ...
اما ... مادر کودک اومد طرفش و بچش رو بغل کرد و گفت: عیبی نداره فرزندم ...
خاک میخوریم اما خاک نمیدهیم ...
اونجا بود که اشکم در اومد ...

نکته ها و گفته ها!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

داستان بیسکوییت
 
جوانی در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود. چون هنوز چند ساعت به پروازش باقی مانده بود، تصمیم گرفت برای گذراندن وقت کتابی خریداری کند. او یک بسته بیسکوئیت نیز خرید.
او برروی یک صندلی دسته‌دارنشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد.
در کنار او یک بسته بیسکوئیت بود و مردی در کنارش نشسته بود و داشت روزنامه می‌خواند.
وقتی که او نخستین بیسکوئیت را به دهان گذاشت، متوجه شد که مرد هم یک بیسکوئیت برداشت و خورد. او خیلی عصبانی شد ولی چیزی نگفت.
پیش خود فکر کرد: «بهتر است ناراحت نشوم. شاید اشتباه کرده باشد.”
ولی این ماجرا تکرار شد. هر بار که او یک بیسکوئیت برمی‌داشت، آن مرد هم همین کار را می‌کرد. این کار او را حسابی عصبانی کرده بود ولی نمی‌خواست واکنش نشان دهد.
وقتی که تنها یک بیسکوئیت باقی مانده بود، پیش خود فکر کرد: «حالا ببینم این مرد بی‌ادب چکار خواهد کرد؟ ”
مرد آخرین بیسکوئیت را نصف کرد و نصفش را خورد.
این دیگه خیلی پرروئی می‌خواست!
او حسابی عصبانی شده بود.
در این هنگام بلندگوی فرودگاه اعلام کرد که زمان سوار شدن به هواپیماست. آن جوان کتابش را بست، چیزهایش را جمع و جور کرد و با نگاه تندی که به مرد انداخت از آنجا دور شد و به سمت دروازه اعلام شده رفت. وقتی داخل هواپیما روی صندلی‌اش نشست، دستش را داخل ساکش کرد تا عینکش را داخل ساک قرار دهد و ناگهان با کمال تعجب دید که جعبه بیسکوئیتش آنجاست، باز نشده و دست نخورده!
خیلی شرمنده شد!! از خودش بدش آمد ... یادش رفته بود که بیسکوئیتی که خریده بود را داخل ساکش گذاشته بود.
آن مرد بیسکوئیت‌هایش را با او تقسیم کرده بود، بدون آن که عصبانی و برآشفته شده باشد ...
در صورتی که خودش آن موقع که فکر می‌کرد آن مرد دارد از بیسکوئیت‌هایش می‌خورد خیلی عصبانی شده بود. و متاسفانه دیگر زمانی برای توضیح رفتارش و یا معذرت‌خواهی نبود.
- چهار چیز است که نمی‌توان آن‌ها را بازگرداند ...
1. سنگ ... پس از رها کردن!
2. حرف ... پس از گفتن!
3. موقعیت ... پس از پایان یافتن!
4. و زمان ... پس از گذشتن!

ماهم یک جواریی خبر نگاریم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


        تجمّعا ت زرندیه      

و کم مهری های مسؤولان

     یا کم اطلاعی آنان ؟   

درشهرستان زرندیه ، و در شهرهای مامونیه ،زاویه ، خشکرود ، پرندک و ..

  به هرمناسبتی ، ازسوی فرمانداری ،امام جمعه ی محترم ، اداره ی

 فرهنگ و ارشاد اسلامی ، آموزش و پرورش و برخِ ادارات و نهادهای دیگر،

 تجمعاتی (مردمی ، ادبی ، خبرنگاری ، دانش آموختگی ، فرهنگی ووو)

 برگزار می شود که ستودنی است .

شکرخدا که در شهرستان زرندیه ، انسان های اهل دانش و فرهنگ و

 فرهی ، فراوانند . اما نه اطلاع رسانی قابلی صورت می گیرد و نه از همه

 ی کسان دعوت می شود .

در دوسه سال اخیر ، فرماندارمحترم ، در روز خبرنگار ، ازمعدود افرادی که به

 نوعی کارخبرنگاری می کنند دعوت کرده و ظاهراً تجلیل کرده است.اداره

 ی فرهنگ و ارشاد اسلامی نیز هم .

دوستان ، در پرده می گویم سخن

گفته خواهد شد به دستان ، نیز هم (حافظ)

در روز خبرنگار امسال ۱۷ امرداد ۱۳۹۲ ، امام جمعه ی محترم مامونیه نیز

 خبرنگاران شهرستان را بحضورپذیرفته بود .

روز ۳۱ شهریور ۱۳۹۲ هم تعدادی از شاعران شهرستان در حضور امام

 جمعه ی محترم شهر زاویه ، و فرماندار محترم و بسیاری از مسؤلان و

 اهالی به مناسبت هفته ی دفاع مقدس ، شعر خوانده اند .

پرسش این است که خبرنگاران ،شاعران،هنرمندان،نویسندگان ،و  کُلاً

 اهل فرهنگ و ادب و دانش،به همان چند تن دعوت شده،محدود می

 شوند ؟ وب نگاران هم خبرنگارند؛ خبرنگاران الکترونیک !

بارها و بارها ، درنشریه ی دانشوران زرند (با بیش از ۱۰ سال پیشینه و به

 عنوان نخستین نشریه ی مکتوب و رسمی شهرستان) و در سال های

 اخیر ،در وبگاه «جامعه ی دانش آموختگان زرند مرکزی» و وبلاگ های

 شهرستان ، از جمله «زرندستان» بسیاری از اهل دانش و فرهنگ و

 پژوهش و دانش آموختگان شهرستان را معرفی کرده ایم .اخبار و گزارش

 های علمی ، فرهنگی ، اجتماعی شهرستان زرندیه را پوشش داده ایم.

 بجز دو تن رییس های قبلی و فعلی اداره ی فرهنگ و ارشاد اسلامی

 شهرستان ،که در معدود نشست ها ،برخ از اعضای جامعه ی دانش

 آموختگان زرند مرکزی را دعوت فرموده اند ، هیچ یک از ادارات و نهاد های

 مسؤول ، التفاتی نفرموده اند .

نخستین فرماندار محترم زرندیه ، التفاتی افزون داشت ؛ و در آغاز تصدّی

 سمت فرمانداری ، در نامه ای رسمی به مدیر و دبیر «جامعه ی دانش

 آموختگان زرند مرکزی» برای تأسیس دانشگاه آزاد اسلامی زرندیه

 دعوت کردو تنی چند از اعضای جامعه ، جزو هیأت مؤسس و هیأت امنای

 دانشگاه آزاد شدند که هنوز هم هستند و پیگیری های لازم را کردند.

 ایشان عموماً اخبار فرمانداری را در اختیار ما می گذاشت. فرماندار دوم،

 علی رغم ارتباط های مکرّر در ارتباط با مسایل شهرستان ، التفاتی

 نداشت . فرماندار محترم کنونی ، و امام جمعه ی محترم فعلی نیز،

از وجود تشکلی رسمی به نام «جامعه ی دانش آموختگان زرند

 مرکزی» با ۱۳ سال پیشینه گویا آگاه نیستند.

شماره ی ثبت جامعه ۱۴۸۶۴ تاریخ ۲۵دی ۱۳۸۱
شماره مجوز نشریه دانشوران زرند  ۱۲۴/۸۱۴  تاریخ۲ اردیبهشت ۱۳۸۲

امام جمعه ی محترمِ نخستینِ مامونیه، نیز التفاتی داشت ،که در تأسیس

 مدرسه علمیه ی کوثر (خواهران) چندتن ازدانش آموختگان را دعوت کرد

 و جزو  هیأت مؤسس و هیأت اُمنا قرار داد .

خداوند ، بر دلهای ما،پرتوِمهر را افزون کُناد.

هردو عالم ، یک فروغ روی اوست

گفتمت پیدا و پنهان نیز هم

اعتمادی نیست بر کار جهان

بل که بر گردونِ گردان نیز هم  (حافظ)  


همدلی

مطلب زیر عینا از وبلاگ استاد سرخیل اورده شده است البته من دیالوگ را می پسندم بشرطی که بنفع مردم باشدو خدای نکرده شکستن افراد نباشد باید بیاموزیم که مطلبی که می نویسیم پاسخگوی ان باشیم و هر فردی هم که مطلب می نویسد زحمت می کشد و وقت می گذارد باید اشتباههای یکدیگر را بدون کینه بگوییم تا جامعه پیشرفت کند باید یاد بگیریم خودمان را میزان وشاقول ندانیم . در ضمن احترام به بزرگترها جزو اموزهای شیعی ما می باشد و ما نویسندگان فضای مجازی سعی کنیم نه نتها  چراغهای روشن را خاموش نکنیم بلکه تلاش کنیم چراغی دیگر را روشن کنیم تا راه برای مردم شهرمان روشنتر گردد.

ضمن تشکر فراوان از استاد سرخیل که حتی یکبار هم ایشان را زیارت نکرده ام و پیشنهاد این بزرگوار را به دوستان توصیه می کنم و بنده هم مطلب ایشان را با اجازه اش درج می کنم تا چه قبول افتد و چه در نظر اید...........  

این روزها شاهدیم  برخی  وبلا گ های محلی درزرندیه دچار بدگمانی وتنش های  بدی باهم شده اند  ودوستی های قشنگ دیرینه شان را قربانی بعضی اهداف ومطامع سیاسی ودنیایی شان می کنند .بنده بعنوان عضو کوچک این مجموعه ضمن دعوت همگان به همدلی دوستان و احتراز از هرگونه انتقاد نابجا ونوشته های بی فایده در اینجا فقط شعر زیبای ادیب ارجمند دکتر طباطبایی را متذکر می شوم .تو خود حدیث مفصل  بخوان از این مجمل



چه‌قدر حوصله‌ها کم!

چه‌قدر فاصله و غم!

چه‌قدر دور از هم!


چو برگ‌های درختی خزان‌رسیده و زرد

جدا جدا، تنها

پُر از غم و دردیم


ولی همین‌که بیفتد یکی و کم گردد

بدون آن‌که بدانیم، جمع می‌گردیم!

 نقل از:http://savehsarkheil.blogfa.com/


بعضی از چیزها را بیاموزیم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

در ابتدای سال 92 به همه دوستان وبلاگ نویس زرندیه تبریک گفتم و پیشنهاد کردم بیایید از خودمان انتقاد کنیم تا دیگران هم این کار را انجام دهند حال باگذشت چند ماه می بینیم که چگونه فضای چند وبلاگ دارند انتقاد پشت انتقاد می کنندمن خودم این کار را بنفع افکار عمومی می دانم وباعث شد مطالبی را جمع اوری کنم    
. تصمیم گرفتم به جای چندین نکته، یک نکته را مطرح کنم که همه ما وب نویسان درمابقی  سال ۱۳۹۲ کمتر حرف بزنیم و کمتر قضاوت کنیم. چرا این نکته؟ به نظر می‌رسد میانگین ایرانی‌ها تقریبا در مورد همه چیز و همه کس اظهار نظر می‌کنند؛ بعضا با قاطعیت.درخیابان نظر ما را در مورد برنامه های مهم کشوری و لشکری می پرسند و سریع می گوییم به نظر این جانب ............بابا یک بار هم بگو مطالعه می کنم و بعد بشما می گویم!!!!!!!!!!!
عبارات من نمی‌دانم، من اطلاع ندارم، من به اندازه کافی اطلاع ندارم، من مطمئن نیستم، من باید سئوال کنم، من باید فکر کنم، من شک دارم، من در این باره مطالعه نکرده‌ام، من این شخص را فقط یک بار دیده‌ام و نمی‌توانم در مورد او قضاوت کنم، ، اجازه دهید من در این رابطه سکوت کنم، فردا پس از مطمئن شدن به به شما خبر می‌دهم، هنوز این مساله برای من پخته و سنجیده نیست و مشابه این عبارات در ادبیات عمومی ما، بسیار ضعیف است.
تصور کنید اگر بسیاری از ما این گونه با هم تعامل کنیم، چقدر کار قوه قضائیه کم می‌شود. چقدر زندگی ما اخلاقی‌تر می‌شود و از منظر توسعه یافتگی چقدر جامعه تخصصی‌تر می‌شود.چقدر دلخوریها از بین می رود و دلها بهم نزدیک می شود بخصوص در این ایام ماه مبارک رمضان و این شبهای قدر که بسیار با ارزش هستند.
در چنین شرایطی، خبرنگار تلویزیون در مورد برنامه هسته‌ای، نظر راننده تاکسی را نخواهد پرسید. اقتصاد‌دانی که یک مقاله پزشکی را خوانده، خود‌درمانی نخواهد کرد و شیمی‌دانی که هر روز روزنامه‌ها را می‌خواند در مورد آینده اقتصاد ایران و وضعیت سیاسی چین اظهار نظر نخواهد کرد؛من معلم در مورد ورزش و سیاست و فیلم و......اظهار نظر قطعی نمی کنم. چه سکوتی برقرار می‌شود! و همه به خود و مثبت و منفی برنامه‌های خود می‌پردازند و کمتر سراغ سر در‌آوردن از کارهای دیگران می‌روند؛ غیبت کم می‌شود و تهمت و توهین به حداقل می‌رسد.
حضرت علی (ع) می‌فرمایند:مومن کسی است که با مردم تعامل کند تا دانا شود، سکوت کند تا سالم بماند و بپرسد تا بفهمد.
یک دلیل ‌این که تولید ناخالص داخلی کشورهایپیش رفته بیش از ناخالص داخلی ۵۵ کشور مسلمان است، این به خاطر تمرکز مردم به کار و فعالیت و کوشش‌های فردی است.
اتفاقا چون بسیاری از ما برای خود کم وقت می‌گذاریم و خود را کشف نمی‌کنیم، به بیرون از خودمان و توجه دیگران نیازمند می‌شویم. به همین دلیل، نمایش دادن در میان ما بسیار جاری وقدرتمند است،، از انتقاد حتی انتقادی ملایم، خشمگین می‌شویم، چون احساسی بار می‌آییم و بنابر‌این ضعیف هستیم، اعتماد به نفسمان کم است. عموما ظاهر خود را می‌آراییم و در ب مخزن باطن ما، سه قفله باقی می‌ماند. افراد ضعیف جامعه ضعیف را به ارمغان می‌آورد. در برابر کم حرف زدن و کم قضاوت کردن، فکر و دقت قرار می‌گیرد. ارزش هر انسان مساوی با مقدار زمانی است که برای فکر، کشف خود و خلاقیت اختصاص می‌دهد. سکوت فراوان بهترین فرآورده کم قضاوت کردن است. در این مسیر، محتاج کتاب خواندن، گفت‌و‌گو و مناظره هستیم. با آگاهی و دانش می‌توان انسان بهتری بود و به همین دلیل، نیازمند آموزش هستیم.باید از خودمان شروع کنیم که دیکران راا با شخصیت خودمان نسنجیم شاقول خود من نباشد خطوط قرمز خودمان را ندانیم به یک چیزی یا نوشته ای یاتشکلی استناد کنیم و عمل کنیم.
 به امید روزی که تلویزیون کشور برای ارائه دیدگاه در ۲۵ موضوع مختلف از یک نفر استفاده نکند.هر کدام از ما در همه مسایل جاری کشور نظر کاارشناسانه ندهیم.
از دوستان می خواهم که نظراتشان را ارایه دهند تا خود را اصلاح کنم منتظر شما می مانم.
 

بهترین عکس ماه f

بهترین عکس رویترز را ببینید

خبرگزاری رویترز، عکسی از یک کودک در حال تقلید نمازخواندن در مسجدی در شهر استراسبورگ فرانسه را به عنوان بهترین عکس تولیدی خود انتخاب کرد. به گزارش عصر ایران، این عکس روز چهارشنبه گذشته، نخستین روز ماه رمضان در فرانسه گرفته شده و به طور گسترده‌ای از سوی کاربران شبکه‌های اجتماعی بازنشر شده بود.  رویترز روزانه 400 هزار تا 600 هزار کلمه خبر و گزارش خبری و به طور میانگین 1000 فریم عکس در روز تولید می‌کند و هر روز از میان عکس‌های تولیدی، بهترین را انتخاب می‌کند.

 

 

اسامی جالب در نامزدهای شوراهای شهر در شهرستان زرندیه 1-خشکرود 2--زاویه

در لیست اسامی شوراهای شهرستان زرندیه از 5شهر به اسامی جالب 2 شهر بر خورد کردم که بنظرم جالب بود !!! 

1--خشکرود یکی از شهرهای زرندیه است که قطب کشاورزی در استان مرکزی است گندم و جو و انگور و خربزه ان زبانزد همه می باشد .

اسامی را که نگاه می کنم همه در یک صفت شجاعت که ارزوی هر انسانی است که به یکی از این نامها شناخته شود مشهور هستند . شما خودتان اسامی را ببینید و نظر دهید ......

1--اقای ابوالفضل دلیری

2--اقای جعفر دلیری 

3--اقای علی رضا دلاوری

4--اقای صفر علی مفخم

5--اقای احمد شجاعیان 

6--اقای عبدالله رستمی

7--اقای غلامرضا دلاوری

8--اقای علی دلیری

9--اقای رحیم دلیریان 

10--اقای محمد دلیریان 

11--قای رضا هاشمی 

 دراین شهر 3009 نفر رای داده اند نفر اول  1774 رای یعنی 58/9درصد داشته است.

2--زاویه یکی دیگر از  5شهر شهرستان زرندیه است که اسامی نامزدهای انها زوج است بعبارتی دوگان هم هستند باز هم خودتان ببینید و نظر دهید .

البته من اسامی را بترتیب رای درج نکرده ام فقط با هم نوشته ام ..

1--اقای نورالله میر گلوبیات                 2--اقای رضا میرگلوبیات

3--اقای سید اسماعیل طباطبایی      4--اقای سیدرضا طباطبایی

5--اقای ابوالقاسم شعبانلو                6--اقای فرزادشعبانلو

7--اقای علی اکبر نجاری                   8--خانم فاطمه نجاری

10--اقای علی نقی تنها                    11--اقای حسین تنها

11-اقای امین الله وکیلی                         12--اقای حسینعلی صالح نیا

 در این شهر 3395 رای داده شده است که نفر اول  1444 یعنی 42درصد رای داشته است.


تفاوت نگاه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

تفاوت نگاه
(به نقل از یکی از دوستانم)
یکی از اساتید دانشگاه خاطره جالبی را که مربوط به سال‌ها پیش بود نقل میکرد که مضمونش این بود:
«چندین سال قبل برای تحصیل در یکی از دانشگاه‌های خارج از کشور مشغول تحصیل شدم.
سه چهار ماه از شروع سال تحصیلی گذشته بود که یک کار گروهی برای دانشجویان تعیین شد که در گروه‌های پنج شش نفری با برنامه زمانی مشخصی باید انجام می‌شد.
دقیقا یادمه از همکلاسیم که درست توی نیمکت بغلیم می‌نشست پرسیدم که برای این کار گروهی تصمیمش چیه؟
گفت: اول باید برنامه زمانی رو ببینه، ظاهرا برنامه دست یکی از دانشجوها
به اسم فیلیپ بود.
پرسیدم: فیلیپ رو می‌شناسی؟
گفت: آره، همون پسری که موهای بلوند قشنگی داره و ردیف جلو می‌شینه!
گفتم: نمی‌دونم کیو می‌گی!
گفت: همون پسر خوش تیپ که معمولا پیراهن و شلوار روشن شیکی تنش می‌کنه!
گفتم: نمی‌دونم منظورت کیه؟
گفت: همون پسری که کیف و کفشش همیشه ست هست با هم!
بازم نفهمیدم منظورش کی بود!
اونجا بود که همکلاسیم، تون صداشو یکم پایین آورد و گفت فیلیپ دیگه، همون
پسر مهربونی که روی ویلچیر می‌شینه ...
این بار دقیقا فهمیدم کیو می‌گه ولی به طرز غیر قابل باوری رفتم تو فکر،
آدم چقدر باید نگاهش به اطراف مثبت باشه که بتونه از ویژگی‌های منفی و نقص‌ها چشم
پوشی کنه و از اون مهم‌تر، به فکر حفظ آبروی دیگران باشه و در غیابشون ازشون به خوبی یاد کنه، نه اینکه عیب اونها رو به عنوان علامت شناسایی‌شون بیان کنه!
چقدر خوبه مثبت دیدن ...
یک لحظه خودمو جای همکلاسیم گذاشتم، اگر از من در مورد فیلیپ می‌پرسیدن و فیلیپو
می‌شناختم، چی می‌گفتم؟
حتما سریع می‌گفتم همون معلوله دیگه!!
وقتی نگاه همکلاسیمو با دید خودم مقایسه کردم خیلی خجالت کشیدم ...
شما چی فکر می‌کنید؟
چقد عالی می‌شه اگه ویژگی‌های مثبت افراد رو بیشتر ببینیم و بتونیم از نقص
هاشون چشم پوشی کنیم»

نکته ها و گفته ها !!!!!!

روش شناخت شیطان!

روزی روزگاری شیطان به فکر سفر افتاد. با خود عهد کرد تازمانی که
انسانی نیابد که بتواند او را به حیرت وا دارد، از این سفر بر نگردد. نیم
دو جین روح را در خورجین ریخت. نان جویی بر داشت و به راه افتاد.
رفت و رفت و رفت. هزاران فرسنگ راه رفت تا اینکه تردید در دلش
جوانه بست که شاید تصمیم غلطی گرفته باشد.
در هیچ کدام از جاده‌های دنیا به هیچ بنده ای که ….

توجه او را جلب
کند ویا حتی کنجکاوی او را بر انگیزد، بر نخورد. دیگر داشت خسته
می‌شد. تصمیم گرفت به مکان مقدسی سر بزند؛ ولی حتی آنجا هم،
که همیشه مبارزه ای ریشه دار از زمانهای دور، علیه او جریان
داشت، هیچ چیز نتوانست حیرت زده اش کند. دلسرد و نا امید و
افسرده در سایه درختی  ایستاده بود که رهگذری گرما زده با
کیفی بر دوش کنا او ایستاد. کمی‌که استراحت کرد خواست به
رفتنش ادامه دهد. مرد قبل از اینکه به راه خود ادامه دهد، به او
گفت:”تو شیطان هستی!”
ابلیس حیرت زده پرسید:”از کجا فهمیدی؟!”
” از روی تجربه ام گفتم. ببین من فروشنده دوره گردم. خیلی سفر
می‌کنم و مردم را خوب می‌شناسم . در نتیجه در همین ده دقیقه
ای که اینجا هستیم، تو را شنا ختم. چون:
مثل کنه به من نچسبیدی، پس مزاحم یا گدا نیستی !
از آب و هوا شکایت نکردی، پس احمق نیستی !
به من حمله نکردی، پس راهزن نیستی !
به من حتی سلام نکردی، پس شخص محترمی‌نیستی !
از من نپرسیدی داخل کیفم چه دارم، پس فضول هم نیستی !
حالا که نه مزاحمی، نه احمق، نه راهزن، نه محترم، نه فضول پس
آدمیزاد نیستی ! هیچ کس نیستی ! پس خود شیطانی !”
شیطان با شنیدن این حرفها کلاه ازسر برداشت و کله اش را خاراند.
مرد با دست به پاها یش زد و گفت:”خوبه! تازه، شاخ هم که داری!-


نکته ها و گفته ها !!!!!!

شیوانا جعبه‌اى بزرگ پر از مواد غذایى و سکه و طلا را به خانه زنى با چندین بچه قد و نیم قد برد. زن خانه وقتى بسته‌هاى غذا و پول را دید شروع کرد به بدگویى از همسرش و گفت: «اى کاش همه مثل شما اهل معرفت و جوانمردى بودند. .شوهر من آهنگرى بود که از روى بى‌عقلى دست راست و نصف صورتش را در یک حادثه در کارگاه آهنگرى از دست داد و مدتى بعد از سوختگى علیل و از کار افتاده گوشه خانه افتاد تا درمان شود. وقتى هنوز مریض و بى‌حال بود چندین بار در مورد برگشت سر کارش با او صحبت کردم ولى به جاى اینکه دوباره سر کار آهنگرى برود مى‌گفت که دیگر با این بدنش چنین کارى از او ساخته نیست و تصمیم دارد سراغ کار دیگر برود. من هم که دیدم او دیگر به درد ما نمى‌خورد…. برادرانم را صدا زدم و با کمک آن‌ها او از خانه و دهکده بیرون انداختیم تا لا اقل خرج اضافى او را تحمل نکنیم. با رفتن او ، بقیه هم وقتى فهمیدن وضع ما خراب شده از ما فاصله گرفتن و امروز که شما این بسته‌هاى غذا و پول را برایمان آوردید ما به شدت به آنها نیاز داشتیم. اى کاش همه انسان‌ها مثل شما جوانمرد و اهل معرفت بودند! شیوانا تبسمى کرد و گفت: حقیقتش من این بسته‌ها را نفرستادم. یک فروشنده دوره‌گرد امروز صبح به مدرسه ما آمد و از من خواست تا اینها را به شما بدهم و ببینم حالتان خوب هست یا نه!؟ همین! شیوانا این را گفت و از زن خداحافظى کرد تا برود. در آخرین لحظات ناگهان برگشت و ادامه داد: راستى یادم رفت بگویم که دست راست و نصف صورت این فروشنده دوره گردهم سوخته بود

نکته ها و گفته ها !!!!!!

شیشه رو نمی‌شه غلط نوشت
«دوغ» رو می‌شه ۱ جور غلط نوشت
«غلط» رو می‌شه ۳ جور غلط نوشت
«دست» رو می‌شه ۵ جور غلط نوشت
«اینترنت» رو می‌شه ۷ جور غلط نوشت
«سزاوار» رو می‌شه ۱۱ جور غلط نوشت
«زلزله» رو می‌شه ۱۵ جور غلط نوشت
«ستیز» رو می‌شه ۲۳ جور غلط نوشت
«احتذار» رو می‌شه ۳۱ جور غلط نوشت
«استحقاق» رو می‌شه ۹۵ جور غلط نوشت
و «اهتزاز» رو می‌شه ۱۲۷ جور غلط نوشت.....!
واقعا چطور شد که ما تونستیم دیکته یاد بگیریم..؟!؟

بنظر شما زمستان را چند جور می شود غلط نوشت؟؟

معلم کلاس پنجم من ودختر خانمش اقای طلعت بخش سال 46 تا 92

maryam talat bakhsh                 مریم طالت بخش     

 
گاهی دلت میگیرد از زنانگی.میخواهی کودکی باشی/
دختر بچه ای که به هر بهانه ای به اغوشی پناه میبردواسوده اشک میریرد.
زن که باشی باید بغضهای زیادی را بی صدا دفن کنی.
صبور ترین موجودات خدا (روزتان مبارک)
با سلام بر خانم طلعت بخش 
احتمال زیاد شما فرزند اقای طلعت بخش که در سالهای 46 -47 در کلاس پنجم ابتدایی در مدرسه شاهپور مامونیه زرندیه معلم بنده بود ایشان بقدری معلم خوبی بود و شیک پوش که بعد از 46 سال من او را فراموش نکرده ام و همه جا می گویم:این معلم انقدر منظم بود که الان وزرای خارجه انقدر شیک پوش نیستند !! ایشان ظاهرا شمالی بود خیلی دلم می خواهد ایشان را ببینم اگر عکسی از ابشان برایم ایمیل کنید ممنونتان می شوم وبه همه دانش اموزان ان زمان نشان خواهم داد.
من در سال 46-47 در دبستان شاهپور مامونیه زرندیه معلمی داشتم بنام اقای طلعت بخش 
سال قبل بمناسبت روز معلم اسامی معلمان ابتدایی خود را در این فضا نوشتم و یادی از همه انها کردم امسال خانمی بنام مریم طلعت بخش برای من پیامی نوشته که عینا در بالای همین صفحه ملاحظه می کنیدایشان دختر اقای طلعت بخش هستند .
اقای طلعت بخش که اسم کوچک ایشان را هم نمی دانم در منزل استاد اصغر بیات کوچه سر قله می نشستند و فقط کلاس پنجم را درس می داد و خیلی هم شیک پوش بود .
راستی در این دنیای مجازی گمشده ها را پیدا کنیم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! 

تذکری به دانش اموزان در امتحانات خرداد ماه

تذکری به دانش اموزان برای امتحانات پایان سال 

دانش اموزان گرامی چند نکته ای را برای امتحانات خردادما ه شما گوشزد می کنم امید است سودمند باشد:

1-برای هر روز خود برنامه ریزی داشته باشید.

2- 10 تا 12 ساعت مطالعه و6 ساعت خواب و6 ساعت برای کارهای شخصی خود در نظر بگیرید.

3-صبحها و عصرها مطالعه درس مثل ادبیات و دینی و... در بین روز 3تا 4ساعت ریاضی و بعد از ان با استراخت فیزیک وشیمی و..را انجام دهید.

4-در قسمت ریاضیات قضایا را اثبات کنید و تمرینهای هر درس را از ساده به مشکل حل کنید.

5-با یکی یا دو تا هم کلاسیهای خود در ارتباط باشید و مشکل درسی را از انها بپرسید.

6-صبحها زود از خواب بیدار شوید و شبها قبا از 12 بخوابید.

7-کمتر به مهمانی بروید و کمتر مهمان دعوت کنید.

8-هر کتاب را حداقل 2 بار دوره کنیدو از مسایل اسان  زودتر عبور کنید و مسایل سخت را علامت گذاری و بیشتر مطالعه کنید.

9-بعد از امتحان زودتر بخانه برگردید و یک استراحت داشته باشید و برای امتحانات بعدی خود را اماده کنید.

10-شب امتحان زودتر بخوابید و زودتر بیدار شویدو یکبار سطحی روی کتاب نگاه کنید.

11-در جلسه امتحان سوالات را بدقت بخوانیدو عجله نکنید و با خط خوش و ارام جواب انرا بنویسید.

12- در پایان هر جلسه امتحان یکبار سوال و پاسخ را مرور کنید و یک نمره برای خود در نظر بگیرید .

13- معدل در کنکور تا 1در صد بسیار تاثیر گذار است سطحی از روی این مطلب گذر نکنید.

14-هر امتحان که دادید به ان خیلی فکر نکنید و فکر خود را متوجه درس بعدی کنید.

15- بعد از امتحانات خرداد با چند روز استراحت شروع به برنامه ریزی برای کار یا درس خواندن سال بعد کنید کتابهای سال چهارم را تهیه کنید و انها را مطالعه نمایید تا در طول سال برای مطالعه درسهای کلاسهای پایینتر وقت داشته باشید.


چرا سیزده نحس است؟؟؟؟

۱۲روز عیدی که ایرانیان باستان جشن می گرفتند و حسن ختامش را در طبیعت می گذراندند، با گذشت زمان به خرافه های خارجی پیوند خورد تا ۱۳ فروردین روزی باشد که باید آن را به در کرد و از شر بلاهایش به طبیعت پناه برد.
آفتاب: حتی نحسی سیزده تا آنجا بالا گرفت که تا چند دهه قبل، کسی حق نداشت روز سیزده بدر برای دید و بازدید جایی برود؛ مگر این که خودش را برای شنیدن لقب نحس و بدیمن آماده می کرد. دید و بازدید رفتن در روز ۱۳ فروردین در تهران قدیم به معنی نحوست بردن به خانه دیگری بود و هنوز هم در بعضی از شهرهای کوچک گفته می شود که تمام بلاهای یک سال در روز سیزده فروردین نازل می شود و مهمان ناخوانده این روز، کسی است که بلاها با قدم او به خانه میزبان می آیند!

نحوست عدد ۱۳ فقط به مرزهای ایران محدود نمی شود. سیزده در بسیاری از کشورها عدد بدیمنی است. به همین دلیل، مسیحیان هیچ وقت سیزده نفری سر یک میز غذا نمی خورند. خرافاتی های امریکا مبتکر عدد ۱۲+۱ بوده اند و مردم سوئد، اگر تعطیلات آخر هفته شان به سیزدهم بیفتد می گویند هفته نحسی در راه دارند. خرافات درباره نحسی ۱۳ تا جایی بالا گرفته است که در بعضی از خطوط هواپیمایی، صندلی شماره سیزده وجود ندارد و بعد از صندلی ۱۲ هواپیما، صندلی ۱۴قرار دارد! 

به گزارش مهر، اما درباره این که ۱۳ از چه زمانی در ایران تبدیل به یک عدد نحس شد، برخی از محققان عقیده دارند که اعتقاد به نحوست عدد سیزده اثری است که از ارتباط و مجاورت با عالم مسیحیت به زرتشتیان و بعد از آنان مسلمانان انتقال پیدا کرد. چون یهودای اسخریوطی یکی از دوازده حواری مسیح، نقشه کشید تا مسیح را تسلیم مخالفانش کند و او سیزدهمین فردی بود که به جرگه مسیح و یازده شاگرد دیگرش در آمده بود، مسیحیان سیزده را نحس دانستند. چون با سیزده نفره شدن جمع مسیح و یارانش، مسیح گرفتار و محاکمه و به دار آویخته شد.

نکته ها و گفته ها!!!!!!!!!!!!!

نگاه به دیگران

فقیربه دنبال شادی ثروتمند

و پولدار به دنبال آرامش زندگی فقیر

کودک به دنبال آزادی بزرگتر

وبزرگتر به دنبال سادگی کودک

پیر به دنبال قدرت جوان

وجوان در پی تجربه سالمند

آنان که رفته اند در آرزوی بازگشت

وآنان که مانده اند در رویای رفتن

خدایا کدامین پل در کجای دنیا شکسته است

که هیچکس به مقصد خود نمی رسد؟؟!!

ابتکار جالب یک خانواده!!!!!!!!!

دوستی می گفت: در زرندیه یک نفر تمام فامیل خود مثل فرزندان و خواهر و برادر را به خانه خود دعوت کرده و از همه انها خواسته که یک نوع مبارزه منفی برای افزایش قیمت تنقلات ایام عید نوروز امسال انجام دهند و یک منشوری را مکتوب کرده ند که همه فامیل امسال برای حمایت از گروههای اسیب پذیر پسته و تخمه و.... نخرند !!!!!

اقدام این گونه افراد یک کار فرهنگی و خود جوش و پیش رفته است اگر چنین کارهایی در سطح وسیعتری انجام گیرد و مسولین و دیگر افراد حتی فروشندگان به سهم خود از ان حمایت کنند می توان بر قسمتی از این گرانی افسار گسیخته پیروز شوند .

بیایید ما هم در خانواده خود چنین اقدام مثبت را انجام دهیم.  

اگر موافق این اقدام هستید این پیام را برای دیگرا ن بفرستید و یا در وبلاگهای خود مطلب را بنویسید.

خوشبخت ترین زوج سالمند تهران در ساندویچی جشن گرفتند

شبی بود مانند شب های دیگر ولی با کمی تفاوت که پرده از راز زندگی یک زوج ایرانی سالمند برداشته شد...

در شب سرد زمستانی در یکی از فست فود های بهارستان، یک زوج سالمند در میان زوج های جوانی که در آن جا حضور داشتند وارد شدند پیرمرد از جایش بلند شد و یک همبرگر، نوشابه و یک ظرف سیب زمینی سفارش داد.
از چشمان و تمرکز اطرافیان به راحتی می شد فکرشان را خواند ؛ نگاه کنید این دو عمری است که در کنار یکدیگر زندگی می کنند و چقدر در کنار یکدیگر خوشبختند.
خوب دیگر آماده شده بود ، پیرمرد به طرف صندوق رفت پولش را پرداخت و با سینی آن را به طرف میزی که همسرش پشت ان نشسته بود آورد و روبه رویش نشست.
پیرمرد همبرگر را از لای کاغذش درآورد و به درستی به دو نیم تبدیل کرد، سیب زمینی ها را شمرد و تقسیم کرد ، نوشابه را هم در دو لیوان به اندازه ی یکسانی ریخت.
همین که پیرمرد به ساندویچ خود گاز می زد مشتریان با ناراحتی به آن ها نگاه می کردند و این بار به این فکر می کردند که آن ها چقدر فقیرند که نمی توانند دو ساندویچ سفارش دهند.
پیرمرد که به سراغ سیب زمینی هایش رفته بود مرد جوانی از جا بلند شد و به طرف پیرمرد رفت و به آن پیشنهاد کرد تا برایشان یک ساندویچ و نوشابه بخرد اما پیرمرد قبول نکرد و گفت: ما عادت داریم در همه چیز شریک باشیم..
مردم که کم کم متوجه شدند در تمامی مدتی که پیرمرد غذایش را می خورد پیرزن تنها او را نگاه می کند که ناگهان بار دیگر جوان به طرف میز رفت و از آن ها خواهش کرد که برایشان غذا سفارش دهد ولی این بار پیرزن جواب داد: ما عادت داریم که در همه چیز شریک باشیم.
همین که پیرمرد غذایش را تمام کرد مرد جوان طاقت نیاورد و باز به طرف میز آن دو آمد و گفت: می توانم سوالی از شما بپرسم خانم؟ پیرزن جواب داد: بله ، جوان گفت: مگر نگفتید که در همه چیز شریک هستید، پس چرا شما غذا نمی خورید؟ منتظر چی هستید؟ پیرزن جواب داد : منتظر دندان ها....!