مش مسیب نیک بخش

مش مسیب نیک بخش

پژوهشی--تاریخی --اجتماعی-- ادبی --فرهنگی
مش مسیب نیک بخش

مش مسیب نیک بخش

پژوهشی--تاریخی --اجتماعی-- ادبی --فرهنگی

خاطرات دانش آموزان مامونیه

در ایام عید دوستانی در گروه زرندستان هر شب پیرامون مطلبی بحث می کنند و نظرات خود را عنوان می کنند در یکی از این شبها ما مطلب زیر را عنوان کردیم :

هر یک از ما خاطره ای از دوران ابتدایی را عنوان کند و یکی از دوستان که دست به شعردارد بهترین خاطره را انتخاب کند و آنرا به نظم در آورد و در اینجا به اشتراک گذاشته شود این خاطره نویسی تا پاسی از شب ادامه داشت و افراد زیر خاطرات خود را نوشتند که ما در این صفحه باز نشر می کنیم .

هیچگونه کلمه یا حرفی اضافه یا کم نشده است : 

،یک بار من و فضل اله مبصری وابولفضل ریاض شیشه های مدرسه را می شکستیم. که توسط مرحوم حاج علی اکبر منصوریان که پشت. آب انبار آسیاب. داشت دستگیر شده تحویل. مرحوم ثنایی داد. با کلی مکافات. مرحوم حاج طالب پدرم خسارت آن را دادند( جواد متاعی دیپلم از سپید گچ ساوه)

 

 محسن: سلام
من چهارم ابتدایی با خدا بیامرز دکتر صعودی بودم
ایشون تو کلاس هرکی سکه از جیبش میوفتاد زمین ، میگرفت و بعد با جمع اوریش واسه بچه ها شکلات میخرید
محسن: یه روز نوبت من بود درس جواب بدم
محسن: یک عالم پول خرد ریختم زمین که جو کلاس بهم بخوره ولی ایشون رکب نخورد(محسن صاحبدل دانش آموخته کشاورزی شغل آزاد)

من داشتم میرفتم کارنامه ثلث اخر سوم ابتدایی از دبستان بگیرم، در راه پسر کوچک اقای اشعه شعار، گفت بدو که الان تموم میشه، من هم باورم شده بود و میدویدم که کارنامه ها تموم نشه(سید جاسم قاری کارشناس کشاورزی شغل آزاد)

تازه تلفن اومده بود یه روز که نرفته بودم مدرسه با خودم گفتم مزاحم مدرسه بشم از خونه مادر بزرگم زنگ زدم مدرسه اقای عبدالله مبصری گوشی را برداشت بهش گفتم اینهمه بچه ها را کتک نزنین گفت تو را میشناسم گفتم کی هستم گفت مجید هستی منم با اعتماد به نفس گفتم نه یهو گفت مجید گفتم بله.........فرداش.......(مجید فتح الهی کارشناس ارشد )

 

من رفته بودم برای اول ابتدایی  ثبت نام کنم منصور اقبالیون دم در آب انبار به من گفت کجا میری گفتم براثبت نام میرم گفت نرو اونجا میکشن منم ترسیدم سال اول کلا فرارکردم ورفوزه شدم(سعید ریاض دیپلم شغل آزاد)

حاج ابراهیم سه ماه تعطیلی که میشد من و فضل اله. مبصری. هر آنچه آقای ثنایی در طول. سال از جیب دانش اموزان در آورده بود. از کمد دفتر. مدرسه کش میرفتیم(جواد متاعی)

من کلاس پنجم بودم اقای طلعت بخش که مستاجر اوس اصغر بیات بود معلم ما بود املا می گفت می داد من تصحیح می کردم اقای اباصلت سلمانیان همیشه صفر می شد به من می گفت دفتر ما را یعنی خورشید ابادیها را غلط نگیر ما هم برات قاپ میاریم

اون موقع بهترین قاپها در خورشید اباد بود ما هم قبول کردیم تا اخر سال قاپ ما رو براه بود(خودم)

خدا حفظش کنه)آقای مظفر نیک بخش معلم ما بود.یکی از بچه ها دیر اومد سر کلاس.آقا مظفر گفت چرا دیر اومدی؟ گفت آقا ساعتمون رفته بود جلو.منم فضول بودم گفتم که آقا اگه ساعتشون جلو باشه باید زودتر بیاد نه دیرتر.بعد که از کلاس اومدیم بیرون با اون همکلاسی دعوا کردیم و بعدش تا سال سوم که همکلاس بودیم دوستای خیلی خوبی شدیم(یاسر توکلیان کارشناس مدیریت صنعتی کارمند منابع طبیعی)

 

 در کلاس  اول اقای کریم بیات سرمدی سر کلاس میگفت من یه دستگاهی دارم که هر کار بدی توی خونه انجام بدید من میبینم ، یکبار که با خانواده رفته بودیم منزل ایشان ، به محض ورود من به پسر ایشان گفتم اون دستگاهی که بابات ما را میبینه کجاست ؟(ایزدمهر فرزانه دکتری بیولوژی استاد دانشگاه)

 

 

سلام صبح به خیر یک خاطره از پنجم ابتدایی 
سال 57 کلاس پنجم بودم ومعلم ما آقای ابراهیم مطیع بود امتحان علوم داشتیم و 19.5 نمره نوشته بودم ونیم نمره مانده بود دیدم یکی از هم کلاسیها تقلب میکنه من هم روی نیمکت امتحان میدادم شروع کردم به تقلب بعداز چند دقیقه که هنوز پاسخ را پیدا نکرده بودم ورقه از دستم گرفته شد آقای مطیع بود که چندین بار گفته بود میز جلو درست بشین و کم کم صندلی را جلوتر آورده بود ولی من نفهمیده بودم من را از کلاس بیرون کرد هم کلاسیها خیلی خوشحال بودند و برایم شعر درست کردند آقای مطیع زیر برگه نوشت نمره اصلی شما 19.5 است ولی بدلیل تقلب 15 میشود و در کل خیلی از ایشان درس گرفتم درس زندگی وخیلی آقای مطیع را دوست دارم انشاالله خدا حفظش کنه(مهندس داود منصوری مهندس برق قدرت رییس شبکه برق در استان مرکزی)

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد