مش مسیب نیک بخش

مش مسیب نیک بخش

پژوهشی--تاریخی --اجتماعی-- ادبی --فرهنگی
مش مسیب نیک بخش

مش مسیب نیک بخش

پژوهشی--تاریخی --اجتماعی-- ادبی --فرهنگی

خوشبخت ترین زوج سالمند تهران در ساندویچی جشن گرفتند

شبی بود مانند شب های دیگر ولی با کمی تفاوت که پرده از راز زندگی یک زوج ایرانی سالمند برداشته شد...

در شب سرد زمستانی در یکی از فست فود های بهارستان، یک زوج سالمند در میان زوج های جوانی که در آن جا حضور داشتند وارد شدند پیرمرد از جایش بلند شد و یک همبرگر، نوشابه و یک ظرف سیب زمینی سفارش داد.
از چشمان و تمرکز اطرافیان به راحتی می شد فکرشان را خواند ؛ نگاه کنید این دو عمری است که در کنار یکدیگر زندگی می کنند و چقدر در کنار یکدیگر خوشبختند.
خوب دیگر آماده شده بود ، پیرمرد به طرف صندوق رفت پولش را پرداخت و با سینی آن را به طرف میزی که همسرش پشت ان نشسته بود آورد و روبه رویش نشست.
پیرمرد همبرگر را از لای کاغذش درآورد و به درستی به دو نیم تبدیل کرد، سیب زمینی ها را شمرد و تقسیم کرد ، نوشابه را هم در دو لیوان به اندازه ی یکسانی ریخت.
همین که پیرمرد به ساندویچ خود گاز می زد مشتریان با ناراحتی به آن ها نگاه می کردند و این بار به این فکر می کردند که آن ها چقدر فقیرند که نمی توانند دو ساندویچ سفارش دهند.
پیرمرد که به سراغ سیب زمینی هایش رفته بود مرد جوانی از جا بلند شد و به طرف پیرمرد رفت و به آن پیشنهاد کرد تا برایشان یک ساندویچ و نوشابه بخرد اما پیرمرد قبول نکرد و گفت: ما عادت داریم در همه چیز شریک باشیم..
مردم که کم کم متوجه شدند در تمامی مدتی که پیرمرد غذایش را می خورد پیرزن تنها او را نگاه می کند که ناگهان بار دیگر جوان به طرف میز رفت و از آن ها خواهش کرد که برایشان غذا سفارش دهد ولی این بار پیرزن جواب داد: ما عادت داریم که در همه چیز شریک باشیم.
همین که پیرمرد غذایش را تمام کرد مرد جوان طاقت نیاورد و باز به طرف میز آن دو آمد و گفت: می توانم سوالی از شما بپرسم خانم؟ پیرزن جواب داد: بله ، جوان گفت: مگر نگفتید که در همه چیز شریک هستید، پس چرا شما غذا نمی خورید؟ منتظر چی هستید؟ پیرزن جواب داد : منتظر دندان ها....!
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد