در زرندیه در فضای مجازی،، وایبری،، یگ گروه تشکیل گردیده است بنام ،،،زرندستان ،،،، در این گروه افرادی وارد شده اند که ابتدا بخاطر تفنن و تفریح بود ولی بمرور زمان و با تذکر دوستان رفته رفته این گروه تبدیل شد به محل :
1--اشعار زیبای شاعران
فرزند ارشد مرحوم آیت الله محمدحسین معصومی زرندی نماینده مردم استان کرمانشاه در مجلس خبرگان رهبری، دوری گزیدن از غیبت، تهمت و افترا بستن را آخرین توصیه ها و سفارش های پدرشان به خانواده و مردم کرمانشاه عنوان کرد.
کرمانشاه دیلی: هادی زرندی در گفت و گو با ایرنا، به بیان ویژگی های آیت الله زرندی پرداخت و گفت: ایشان چند روز قبل از رحلتشان در جمع خانوادگی ما را سفارش کردند که از غیبت کردن و تهمت زدن بپرهیزیم و خواستند تا این سفارش مهم را به مردم کرمانشاه هم اعلام کنیم.
وی خاطرنشان کرد: مرحوم آیت الله زرندی چند روز پیش از آنکه رحلت کند، اعلام کرد که من چهار – پنج روز بیشتر مهمان شما نیستم، ما نیز ابتدا حرف ایشان را به حساب برخی دلتنگی ها گذاشتیم اما امروز فهمیدیم پدرمان از چه حقایقی آگاه بود.
فرزند مرحوم آیت الله زرندی ادامه داد: تقوای رفتاری و اخلاقی ایشان در تمامی عرصه ها همواره زبانزد خاص و عام بود و ایشان همواره بر حل مشکلات مردم تاکید ویژه داشتند و خود نیز بیشتر ساعات روز را به این موضوع اختصاص می داد.
وی افزود: پدرم در مدتی که امامت جمعه کرمانشاه را برعهده داشت حتی یکبار هم سنگر نماز جمعه را ترک نکرد و با وجود اینکه فقیه و عالم بزرگی بود یکبار هم به حج عمره مشرف نشد.
هادی زرندی ادامه داد: مرحوم پدرم اعتقادشان بر این بود که باید ایستاد و به مردم خدمت کرد و می فرمود که حج من در کمک به مردم است و حتما هم مورد قبول درگاه الهی قرار می گیرد.
وی اظهار داشت: ایشان به معنای واقعی کلمه عاشق امام و انقلاب بود و تا آخر عمر به ایشان وفادار ماند و حتی پس از رحلت امام (ره) هر زمان که نامی از معمار کبیر انقلاب برده می شداشک در چشمانش حدقه می بست و بغض راه گلویش را می گرفت.
/*/*]]>*/
ما آنقدر دور از شهر بودیم که هیچ همسایهای نداشتیم
و من و دو خواهرم همیشه منتظر فرصتی بودیم که برای دیدن دوستان یا رفتن به سینما به شهر برویم.
زیرا کنفرانس یک روزهای قرار بود تشکیل شود
و من هم فرصت را غنیمت دانستم.
چون عازم شهر بودم، مادرم فهرستی از خوار و بار مورد نیاز را نوشت و به من داد و،
چون تمام روز را در شهر بودم، پدرم از من خواست که چند کار دیگر را هم انجام بدهم،
از جمله بردن اتومبیل برای سرویس به تعمیرگاه بود.
بعد از آن که شتابان کارها را انجام دادم،
مستقیماً به نزدیکترین سینما رفتم.
آنقدر مجذوب بازی جان وین در دو نقش بودم که زمان را فراموش کردم.
ساعت 5/5 بود که یادم آمد.
دوان دوان به تعمیرگاه رفتم و اتومبیل را گرفتم و شتابان به جایی رفتم که پدرم منتظر بود.
وقتی رسیدم ساعت تقریباً شش شده بود.
آنقدر شرمنده بودم که نتوانستم بگویم مشغول تماشای فیلم وسترن جان وین بودم و بدین لحاظ گفتم، «اتومبیل حاضر نبود؛ مجبور شدم منتظر بمانم.»
ولی متوجّه نبودم که پدرم قبلاً به تعمیرگاه زنگ زده بود.
که به تو اعتماد به نفس لازم را نداده که به من راست بگویی.
برای آن که بفهمم نقص کار کجا است و من کجا در تربیت تو اشتباه کرده ام،
این هجده مایل را پیاده میروم که در این خصوص فکر کنم.»
در میان تاریکی، در جادّههای تیره و تار و بس ناهموار پیاده به راه افتاد.
نمی توانستم او را تنها بگذارم.
مدّت پنج ساعت و نیم پشت سرش اتومبیل میراندم
و پدرم را که به علّت دروغ احمقانهای که بر زبان رانده بودم غرق ناراحتی و اندوه بود نگاه میکردم.
غالباً دربارهی آن واقعه فکر میکنم و از خودم میپرسم،
اگر او مرا، به همان طریقی که ما فرزندانمان را تنبیه میکنیم، مجازات میکرد،
آیا اصلاً درسم را خوب فرا میگرفتم.
تصوّر نمیکنم.
از مجازات متأثّر میشدم امّا به کارم ادامه میدادم.
امّا این عمل سادهی عاری از خشونت آنقدر نیرومند بود که هنوز در ذهنم زنده است
گویی همین دیروز رخ داده است.
این است قوّهی عدم خشونت
شما هم از مسولین بخواهید که دنبال این کار را بگیرند .
در ضمن در خواستهای دیگری نیز برای زرندیه در این وبلاگ شده است که در ارشیو ماههای قبل موجود است
با تشکر