مش مسیب نیک بخش

مش مسیب نیک بخش

پژوهشی--تاریخی --اجتماعی-- ادبی --فرهنگی
مش مسیب نیک بخش

مش مسیب نیک بخش

پژوهشی--تاریخی --اجتماعی-- ادبی --فرهنگی

خاطرات دانش آموزان این بار توسط مهندس کشاورزی


ما خاطرات داتش آموزان را نوشتیم جناب مهندس کشاورزی را بردیم به سالهای کودکی و دانشجویی که ایشان هم دست بقلم شدند و پس نوشته های ذهنشان از آن سالها را برای ما قلمی کردند و ما نیز برسم ادب تحویل بینندگان خوش ذوق خود می دهیم تا از این نوع خاطرات هم لذت ببرند و هم برای ما بنویسند تا دیگرا نیز لذت ببرند.
باز هم از مهندس کشاورزی تشکر می کنیم

خاطره یکسان پدر وپسر:
باسلام در کلاس اول دبستان در شهر مقدس قم اواخر پاییز معلم مارا دریکروز ابری به حیاط مدرسه هدایت وبافاصله 3متری روی اجرفرش حیاط مدرسه نشانده وبه ما دیکته گفت .همگی تعجب کردیم که چراامروز دیکته را در حیاط مدرسه مینویسیم .نگو امتحان ثلث اول بوده .سالها بعد که پسرم در کلاس اول درس میخواند شب به اودیکته میگفتم وهیچگاه کمتر از 18 نمیگرفت .حتی بعضی وقتها اوبمن دیکته میگفت ومن لغات را غلط نوشته واو دیکته مرا تصحیح میکرد .جالب بود سر کلاس نمره دیکته اش همیشه کمتر از 13 میشد واین باعث تعجب بود .بالاخره طاقت نیاورده وگفتم میلاد چرا درخانه نمره عالی ودر سر کلاس گند میزنی ؟

.فکر میکردم شاید خانم معلم داری لهجه باشد ولی پسرم گفت :چون میز ما3نفره است ومن دروسط مینشینم وقت دیکته خانم معلم مرا دوزانو روی زمین نشانده واز نیمکت بجای زیر دستی استفاده میکنم .بلافاصله یاد کف حیاط مدرسه مان افتادم ودریافتم که پسرم وقتی دوزانو در کف کلاس مینشیند بخوبی گفته های معلم را نمیشنود .صبح روز بعد بااوبه مدرسه رفته  وبامعلمش صحبت وجریان دیکته کلاس اول خودم را به اوگفتم .راستی چرا مااز کودکی به کودکانمان راه دزدی را میاموزیم .چون در امتحان نهایی دانشگاهیمان که در سالن بزرگی برگزار میشد ودانشجویان رشته های مختلف حضورداشتند فاصله صندلیها از هر جهت کمتر از یکمتر بود وتنها دانشجویان ایرانی بودن که در بهم رساندن وتقلب بودند چون از کلاس اول دبستان در موقع امتحان با فاصله زیاد ازهم نشسته بودند ودر امتحان نهایی دانشگاه تلافی میکردند .

دوشنبه ۲۴ فروردین۱۳۹۴ ساعت: 11:39توسط:محمد تقی (محسن)کشاورزی
باسلام روز اول مدرسه وروز اخر دانشگاه گریه کردم .روز اول مهر 1337 بخاطر ترس از مدرسه وروز 20 اسفند 1359 بخاطر خدا حافظی با درس وکلاس ومیز
 وب سایت   ایمیل 
خاطرات دانش آموزان مامونیه


دوشنبه ۲۴ فروردین۱۳۹۴ ساعت: 11:37توسط:محمد تقی (محسن)کشاورزی
سلام من کلاس اول ابتدائی را درقم اموزشگاه ادیب شروع کردم وروزاول مدرسه که تازه چندروزی بود شهرنشین شده بودم بهمراه خواهر بزرگترم به مدرسه رفتم وپس از حضور درکلاس وحشت زده شده وسریعا به طرف حیاط مدرسه دویدم درانجابود که اقای کاظمی ناظم مدرسه دستم راگرفت وبه سمت باغچه برد تا گلی برایم بکند ومن گریه کنان تادستم رارها کرد از مدرسه فرار وتا خانه مان که حدود 500مت بود دویدم وباهمان حال وارد حیاط شدم .مادرم که متوجه حضور من شده بود دستهایم را محکم چسبیده ودلیل گریه ام را میپرسید .خلاصه کلام تا بعداز نهار ازادانه به بازی مشغول بودم که ناگهان سر وکله مش ممد فراش با 2متر قد پیدا شد ومرا مثل یک پر کاه روی دوشش انداخت وگریه کنان به مدرسه برد .برای چندین روز متوالی کارمادر وخواهرم این بود که مرا دراب انبار خانه اویزان کنند تا مجبور شوم به مدرسه بروم .خواهرم میگه عجب شانسی اگه داخل اب انبار میافتادی چه کسی میخواست ترا نجات دهد
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد