۲۸ / ۵ /۱۳۹۳
برگرفته از ::http://yadmehr2.blogfa.com/#aliغزلبانوی شعر معاصر ایران از میان ما رفت و شعرش به جای ماند
۲۸ / ۵ /۱۳۹۳
سیمین بهبهانی ، چند ساعت قبل در بیمارستان پارس تهران در گذشت . خبر را علی بهبهانی
فرزندش اعلام کرد و اولین پیام های تسلیت از جانب محمد رضا و همایون شجریان ، شاعران ،
ادیبان ؛ هنرمندان و شخصیت های داخلی و خارجی در رسانه ها منتشر شد .
سیمین بهبهانی ، زاده ۱۳۰۶ تهران ، فرزند عباس و نوه حاج میرزا حسین خلیلی است . پدر
بزرگ و عموی پدرش از کوشندگان سرشناس مشروطه در تهران بود ند . پدرش به دو زبان
فارسی و عربی شعرمی سرود و ۱۱۰۰ بیت از شاهنامه فردوسی را به عربی ترجمه کرده
است .
مادرش فخر عظما ارغون ، فارسی و عربی و فقه و اصول را در مدارس خصوصی و زبان
فرانسه را نزد یک مربی سوءیسی آموخته بود و در انجمن نسوان وطن خواه کوشش می نمود
و مدتی نیز سر دبیر روزنامه آینده ایران بود .
سیمین در نوجوانی و جوانی با خواندن نوشته های بزرگ علوی به اندیشه های عدالت خواهانه
گرایش یافت . خود گفته بود حتی اعلامیه های سازمان جوانان را پخش می کرد . دیوار نویسی
هم کرده بود . ۲۸ مرداد غم سنگینی رابرای همیشه بر دل و جانش نشانید . درسوگ خسرو
روزبه و افسران اعدام شده شعر سرود . از بی عملی حزب سر خورده گردید و هیچ گاه به
سوی آن باز نگشت . اما مانند همه ی دیگرا نی که به حزب توده پشت کردند ولی دست کم
در ادبیات و کلام از آرمان های عدالت جویانه دست نکشیدند . او نیز تا پایان عمر درکنار
کارگران و زحمتکشان همدلی و هم اندوهی داشت
پس از ۲۸ مرداد با آن که دانش آموخته ی حقوق بود ، تدریس در دبیرستان ها را تا دوران
باز نشستگی رها نکرد.
روا نیست که ناگفته بگذاریم ، در دو دهه اخیر شعر هایی به نام سیمین بهبهانی نشر یافته ، که
کار افراط گرایان خارج ازنظام است ، او بار ها تکذیب کرد و گفت خوانندگان شعر من می
دانند که شعر های من به این سستی نیست .
سیمین بهبهانی ، با آن صداقت ، پاکی و مهربانی نمی توانست با دین سر ستیزداشته باشد کسی
که نام پسرانش را علی و حسین می نهد
آثار شعری سیمین در چند مجموعه نشر یافته است . مانند «سهتار شکسته»، «جای پا»،
«چلچراغ»، «رستاخیز» و «یک دریچه آزادی»
فرشته ی آزادی شعری برای انقلاب
سال ها پیش از این ، فرشته ی من بند بر دست و مهر بر لب داشت
در نگاه غمین دردآمیز گله ها از سیاهی شب داشت
سال ها پیش از این ، فرشته ی من بود نالان میان پنجه ی دیو
پیکرش نیلگون ز داغ و درفش چهره اش خسته از شکنجه ی دیو
دیو ، بی رحم و خشمگین ،او را نیزه در سینه و گلو کرده
مشتی از خون او به لب برده پوزه ی خود در آن فرو کرده
زوزه از سرخوشی برآورده که درین خون ، چه نشئه ی مستی ست
وه ، که این خون گرم و سرخ ، مرا راحت جان و مایه ی هستی ست
زان ستم های سخت طاقت سوز خون آزادگان به جوش آمد
ملتی کینه جوی و خشم آلود تیغ بگرفت و در خروش آمد
مردمی ، بند صبر بگسسته صف کشیدند پیش دشمن خویش
تا سر اهرمن به خاک افتد ای بسا سر جدا شد از تن خویش
نوجوان جان سپرد ومادر او جامه ی صبر خویش چک نکرد
پدرش اشک غم ز دیده نریخت بر سر از درد و رنج خک نکرد
همسرش چهره را به پنجه نخست ناشکیبا نشد ز دوری ی دوست
زانکه دانسته بود کاین همه رنج پی آزادی فرشته ی اوست
اینک اینجا فتاده لاشه ی دیو ناله از فرط ضعف بر نکشد
لیک زنهار ! ای جوانمردان که دگر دیو تازه سر نکشد ۲۲ بهمن ۱۳۵۷